.....و گنجشک روی بلند ترین درخت دنیا نشسته و چشم به آدمیان دوخته بود عده ای را خوشبخت دید و عدهای را بدبخت ، جمعی غرق در ثروت و جمعی دگر در فقر و تنگدستی ، دسته ای در سلامت ودسته ای به بیماری و ... هزاران گروه که هر یک را حالی بود .
خدا گفت : به چه می نگری ؟
گنجشک گفت : به احوال آفریده هایت .
خدا گفت : چه می بینی ؟
گنجشک گفت : درعجبم ، از عدل و احسان تو به دور است که عده ای بدین سان و عده ای ...
خدا گفت : آیا پاسخی بر شگفتیت می یابی ؟
گنجشک گفت : تنها بر این باورم که در حق آفریده هایت ظلم نخواهی کرد .
خدا گفت : تندرستان را آفریدم تا به بیماران بنگرند و مرا برای سلامتی خود سپاس گویند وبیماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شکیبایی به درگاهم دعا کنند که سلامت نصیب شان گردانم .
توانگران راآفریدم تا به تهیدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرییشان شکر کنند و به فراموشی نسپارند تهیدستان را ... و تهیدستان را که چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگدستی شان بخوانند.
واین همه را آفریدم تا در خوشحالی و بدحالی ، در سلامت و بیماری و در هر حال بیازمایم شان .
هر که را به واسطه آنچه میکند سوال خواهم کرد.
نوشته شده توسط مجید کمالو در چهارشنبه 90/4/1 و ساعت 9:40 صبح | نظرات دیگران()